نتایج جستجو برای عبارت :

شقایق فراهانی رو کجای دلم بذارم آخه

آقا خر در گل مانده یا خر در چمن دیدین؟ ندیدین؟ الان من یکی رو ببینید خر در چمن رو دیدید! برای درس کارآفرینی باید پاورپوینت بسازم موندم که برای صفحه اول چه عکسی بذارم؟
موضوع سمینارم برشی از کتاب خلاقیت، نوآوری، کارآفرینیه. اصلاً عکس بذارم صفحه اول؟ عکس نذارم؟ عکس خود کتاب رو بذارم؟
اینا یه مجموعه مقاله در مورد اپیوئیدان که میخوام کم کم براتون یه خلاصه ای ازشون بذارم. این اولین مقاله ست. بقیه رم سعی میکنم به مرور آخر هفته ها بذارم. اپیوئیدها هم مشتقات تریاک هستن. بیشتر توی جراحی ها یا مثلاً بیمارای سرطانی که خیلی درد شدیدی دارن استفاده میشه. 
ادامه مطلب
سر قضیه وام و پولی که بذارم توی حسابم که اعتبار حسابمو ببرم بالا خوب چون دوستی ندارم و آشنایی ندارم برای اینکه بهم اعتماد کنه و بهم پول بده !!! هی یاد این تیکه کلام این نصرت توی این سریال قالی شویی ( سریال دودکش  )  افتاده میگفت پول بذارم توی حسابم وامم بیفته روی غلطک 
 
این سریال  
نمی‌دونم چرا. چرا نمی‌تونم کنارش بذارم؟ یه گوشه از قلبم، یه گوشه از ذهنم مونده و هیچ راهی هم برای بیرون انداختن‌اش به ذهنم نمی‌رسه. دوست داشتم که طرح‌ام رو با موضوع موسیقی و معماری کار بکنم، با چهار تا از آهنگ‌های بیتلز. از یه ماه قبل شروع کردم، ولی هنوز به نتیجه نرسیدم. باید کنارش بذارم و یادم نره که یه قسمت از کار معماری حجمه، پلان، نما، پرسپکتیو و... باقی چیزا هستن که باید روشون کار بکنم و موندن هنوز.
چقدر این اهنگ قشنگه
دریافت
پر از حس امید و عشق و اعتماد به خدا بود ...
برای خودم تجویز کردم روزی بیست بار این اهنگ و بشنوم
انقدر عاشقِ تو هستم که خودم و دست خودت بسپارم
حال من باید از این بهتر شه من به این معجزه ایمان دارم...
توی تاریک ترین روزامم من و هر گوشه دنیا دیدی...
من برم تو اوج آتیشم مطمئنم تو نجاتم میدی
نگران منی... 
حالت و از چشمات میخونم
نگرانم نباش
#حال_من_خوب_میشه_میدونم
#معجزه
برای شادی روح #بهنام_صفوی عزیز فاتحه ای نثار کنیم
پ ن:چطور می
هوروش باند–چه حالی میشی
شده شمع بشی نبینی پروانتو
شده حتی بترسی از سایتو
تو چشماش ببینی هرشب آیندتو
یه شب ترکش کنی این عادتو
شده تک بیوفته تو دلت یه گوشه
شده خاطره هات آرزوت شه
شبا حرف بزنی با در و دیوارا نتونی پا بذاری حتی توی کوچه
من الان این حالو دارم یه بی قرارم تورو ندارم
کجای شهرو پا بذارم اسمتو نیارم
من الان این حالو دارم یه بی قرارم تورو ندارم
کجای شهرو پا بذارم اسمتو نیارم
اگه یه نفرو خیلی دلت بخواد واسش آب بشی نشه ماهی برات
دیگه اسمت
همه چیز از اون ضربه‌ی عمیق و ناگهانی شروع شد. یا در واقع خراب شد.از اون اشک ها. از اون اتفاق. راجع به این شکی نیست. دلیل شاید اون نباشه ولی خرابی از اونجا شروع شد. به قطع. چرا؟ شاید اون اشک‌ها غلط های من بودن. بعد هم پروژه برداشتنِ عمیق و شدید، بی وقتیِ شاید خودخواسته، آزمون، دانشگاه و غیره.
چرا دنبال دلیل و مرورم؟ نمیدونم. شاید چون یکبار برای همیشه خودم رو ببخشم.
+ دلم میخواد برم جلوی دانشکده پایین و گل بکنم و بزنم روی نامه‌م. یه عالمه هم بذارم ل
خب، توپستای قبلیمم گفتم. می‌خوام از این به بعد، یه‌سری قانون‌های سفت و سخت‌تر و محکم‌تری برای خودم بذارم که با یه هل دادن کسی، اینجوری پرت نشم روی زمین. فقط و فقط و فقط برای خودِ الان و خودِ چندسال بعدم، که بهشون مدیونم. مدیونم، چون هر اتفاقیم که بیفته، اگر اشتباه کنم، اگر قضاوت بشم، اگر با کله بخورم زمین و اگر دیگران تصمیم بگیرن منو از زندگیشون حذف کنن، تنها کسی که توی این ماجراها کنارم میمونه، خودمم. خانواده و دوست و آشنا، یه‌جایی آدمو و
دریافت فایل با کیفیتحجم: 252 کیلوبایت
چند روزه همینجوری الکی دارم ازین گل گلیا میکشم و سعی میکنم یه بولت ژورنال الکترونیکی درست کنم. گفتم بذارم اگه دوست داشته باشید بازم بذارم براتون برای دریافت. نه برا ایده. ایده‌ها که زیادن. 
اینم از رو این عکس کشیدم.
سلام
از اونجایی که به نظرات مخاطبین وبم اهمیت میدم ، میخواستم ازتون یه سوالی بپرسم ...
یه سری اتفاقات ، داستان ها ، وقایع و اینایی هست توی زندگی که برای آدم اتفاق میافته ... در کل میشه گفت یه سری مطالب یهویی 
از این مطالب یهویی بذارم یا نه ؟؟
 
 
دلم میخواد یه روزایی ذهنمو ...مثل کیفم خالی کنم رو میز ...
و تکون تکونش بدم انقدر که هیچی توش باقی نمونه...
هیچی...
بعدش دونه دونه آرزوهامو بردارم ...فوت کنم...و خاک و گردشو بگیرم 
ترس هامو مثل آدامس بجوئم...
استرسامو مثل آشغال دستمال کاغذی و رسید های قدیمی‌ پرت کنم دور ...
خاطراتمو زیر و رو کنم و اگه چیزی ازش به دردم خورد بذارم سرجاشو بقیه رو بریزم توی کشو و درشو قفل کنم...
عادتامو اطلاعاتمو...همه رو همه رو یه بار نگا کنم...و اگه چیزی از توش داغون شده و خر
فردا و پسفردا کلی امتحان دارم، دوتا درس تخصصی و سنگین که استادش کلا میانترم بدی یا ندی نمره ای نمیده، خب این داره وسوسم میکنه که نرم امتحان رو بدم و تمرکزم رو بذارم روی پایانترم، نمیدونم این از روی تنبلیه یا درست بودن نظرم.
خب درسارو قبلا یکبار دوره کردم و باید یبار دیگه قبل امتحان دوره کنم اما خب نشد و درگیر کارای دیگه بودم. کلا این هفته از هفته های پر کارو بی برنامم بود، احساس خستگی دارم و دلم یه زنگ تفریح میخواد.
باید یه کاری برنامه ای چیزی
زندگیم توی یه طوفان وحشتناک گیر کرده. نمیتونم با خانوادم صحبت کنم و حس های درونیم رو باهاشون درمیون بذارم. نمیتونم یهشون بگم که به هیچ وجه به فرهنگیان و معلمی علاقه ندارم..میدونم اگر یخوام کنکور بدم تمام وقتم رو روی کنکور بذارم و واقعا برای قبولیش درس بخونم از هدف و علاقم دور میشم. اگرم بخوام به هدفم برسم نمیتونم به کنکور کامل برسم. اگرم بخوام جفتشون رو بخونم.. هر دو نصفه میشه. خانوادم میگن یهونه میاری و برنامه ریزی کن. چی میتونم بگم جز چشم؟!مج
نمیدونم حکمتش چی بوده که این همه اتفاقات تو این چهار سال زندگی من رخ داد ولی احتمال میدم یا واسه بی اندازه تحت فشار قرار دادن من بوده (مثل ذغال که تحت فشار میشه الماس)، یا واقعا هیـــچ و پوچ بوده و الکی؛ اصلا دوست ندارم دومیش باشه... / اگر از این مشکلات در بیام و به موفقیت هایی که تو ذهنم هست برسم خوشحالی به من دست خواهد داد که نگو که ممکن است منجر به ادامه زندگی بیشتر شود و یا ممکن است همان جا سکته کنم که بازم دوست دارم اولیش باشه... / حتی یک درصد هم
چیه این عنوان انتخاب کردن اخه؟
چقدر کار سختیه
بعد از مدت ها میخوام پست بذارم
نوروزتون فرخنده
بی نهایت خوشحالم (خوشحال و شاد و خندانم:)) ) و امید دارم هرکسی این مطلب رو میخونه از ته دلش حس خوشحالی داشته باشه 
راستی سلام
دقیقا یک ماهه که مریضم و به شدت سرماخوردم. به گفته دکتر سرماخوردگی برای من مث سم میمونه و نباید بذارم سرما بخورم ولی خب نمیدونم چرا سرماها به دکتر گوش نمیدن و هی میان که من بخورمشون
درست موقعی که خیال میکردم حالم خوبه و بعد سه روز
خیلی خب بالاخره بعد از کلی وقت با یه آموزش جدید اومدم، توی این مطلب میخوام یه مدل کیف  دخترونه ی نمدی به علاوه ی الگو هاش رو براتون بذارم. البته اگه از مدل کیف خوشتون نیومد نگران نباشین چون در طی چند پست میخوام مدل های دیگه ای هم بذارم و این اولیشه. امیدوارم کاربردی باشه و خوشتون بیاد. با ادامه ی مطلب در خدمتتون هستم:
ادامه مطلب
سلام و عید همگی مبارک :)این عکس الان عکس پروفایل و صفحهٔ چت منه تو تلگرام، پس‌زمینه گوشیمم می‌خواستم بذارم که خوب تنظیم نمی‌شد و جاش یه چی دیگه گذاشتم با همین محتوا. اومدم این‌جا هم بذارم که اگه یه مدتی نبودم، آخرین مطلب وبلاگ، یه عکس خوشحال باشه حداقل :)
+فرمود: «نُزِّلَتْ أَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِی الْبَلاءِ کَالَّتِی نُزِّلَتْ فِی‌الرَّخَاءِ»
[«هنگام سختی و گرفتاری چنانند که دیگران در خوشی و آسایش» | نهج‌البلاغه، خطبهٔ ۱۹۳، معروف به خ
با سلام به همه شما کاربران گرامی
محمدحسین دوستعلی هستم کارشناس فقه و حقوق اسلامی.
ان‌شاء الله از امروز این افتخار رو دارم که در کیمیا فعالیت کنم. با توجه به این‌که زکات علم نشر اونه و با توجه به این‌که دوست داشتم دانسته‌هام رو در زمینه‌ی رشته‌ی تحصیلیم -حقوق- به اشتراک بذارم تا شاید مشکلی یا گرهی از کسی حل و باز بشه لذا تصمیم گرفتم یک روز در هفته، یعنی شنبه‌ها سوالات حقوقی رو که در زندگی روزمره برای همه‌مون پیش میاد رو در قالب پرسش و پاسخ
خب، توپستای قبلیمم گفتم. می‌خوام از این به بعد، یه‌سری قانون‌های سفت و سخت‌تر و محکم‌تری برای خودم بذارم که با یه هل دادن کسی، اینجوری پرت نشم روی زمین. فقط و فقط و فقط برای خودِ الان و خودِ چندسال بعدم، که بهشون مدیونم. مدیونم، چون هر اتفاقیم که بیفته، اگر اشتباه کنم، اگر قضاوت بشم، اگر با کله بخورم زمین و اگر دیگران تصمیم بگیرن منو از زندگیشون حذف کنن، تنها کسی که توی این ماجراها کنارم میمونه، خودمم. خانواده و دوست و آشنا، یه‌جایی آدمو و
سلام
من پسری ۲۹ ساله هستم قصد ازدواج دارم، اما موضوعی منو نگران کرده، اونم اینکه من چند سال افسردگی داشتم، الان خوب شدم اما همچنان اختلال خواب دارم و قرص خواب میخورم، اما تعریف از خود نباشه، اخلاق به شدت خوبی دارم و بسیار اجتماعی هستم و بسیار زیاد احساساتی، و ظاهر خوبی هم دارم، اما میترسم با داشتن اختلال خواب ازدواج کنم.
از طرفی نمیخوام با کسی دوست بشم چون خودم هم خواهر دارم، دخترها رو مثل خواهر خودم حساب میکنم، چون همین طور که خودم دوست ندا
بعد از مدتها سلام ...امیدوارم که خوب باشید چون من اصلا خوب نیستم :(
چند وقتیه که اتفاقات بد برام پشت سر هم میفته ..نمیخواستم و نمی تونستم فعلا بلاگ بنویسم 
اما امشب هر جور شده میخوام یه آپدیت بذارم 
دوست داشتم خیلی زود پست های پاندورا هارتز رو تموم کنم اما فعلا نمی تونم... ولی حتما تمومش می کنم !
ممکنه تا یه مدتی دیر به دیر سر بزنم اما سعی می کنم حداقل پست های کوتاه بذارم 
...اما تو همین روزای بد انیمه CAROLE & TUESDAY رو دیدم و خیلی انیمه اش رو دوست داشتم
دلم یه دوست میخواد که برم تو بغلش و سرم و بذارم رو شونه هاش و های های گریه کنم
سارا که حسابی این روزا درگیر جشن عقدشِ
ماریا که خیلی توداره و غصه هاش و تو دلش نگه میداره نمیخوام منم درد شم براش
ندا که تحمل نداره و زود قاطی میکنه
غزل و مریم و سمیرا و فاطمه و....هرکدوم مشکل خودشون و دارن دلم نمیاد از شونه هاشون سواستفاده کنم...
خانم دکتر هم سرش خیلی شلوغه و گفت بعد عید زنگ بزنم مرکز وقت مشاوره بگیرم دلم میخواد وقتی رفتم پیشش بشینم کنارش و سرم و بذارم ر
امروز اولین روز تمرین صبر با آشپزی بود. هیچوقت آشپزی رو دوست نداشتم. شاید چون خیلی حوصله می‌خواد و بیشتر وقت‌ها مجبوری منتظر بمونی تا آب جوش بیاد، گوشت بپزه، روغن داغ بشه، برنج خیس بخوره و... یک کار بی‌وقفه نیست و با این وجود حتی نمیشه تو نت چرخید یا کتاب خوند و فیلم دید. چون ممکنه حواست پرت بشه و واویلا... من یک دوره‌ای مدیتیشن کردم و بعد از چند وقت دیگه نتونستم برای پنج دقیقه هم که شده باسن مبارک رو بذارم زمین و نفس بکشم و سکوت کنم و بذارم افک
الان که دارم مینویسم فقط ۱۶۵ صفحه از کتابم مونده اگه تا شب بشینم پاش تموم میشه اما میخوام از الان تا شب رو  زبان کار کنم. چون خیلی ضعیفم و نیاز به تمرین زیاد دارم مها هم قبول کرده یه چیزاییی که نمیدونمو بهم یاد بده. خیلی این کتابو دوست دارم این که این چیزایی که نوشته شده رو اون نوشته کتابایی که خونده یادم باشه تربیت احساسات فلوبر رو بخرم تا بخونم. دلم میخواد چیزای بیشتری بنویسم میخواستم توضیحاتی که بنیامین از عکس کافکا رو گذاشته بذارم اما مها
دانلود آهنگ جدید هوروش بند به نام چه حالی میشی
آهنگ چه حالی میشی یکی از محبوب ترین آهنگ های مهدی دارابی است و امیدواریم از شنیدن این موسیقی لذت ببرید.
ترانه و موزیک: شاهین شیخی, تنظیم: علی تیرداد
Download New Music Hoorosh Band – Che Hali Mishi
“این آهنگ در برنامه دورهمی اجرا شده است.”
متن آهنگ چه حالی میشی هوروش بند
شده شمع بشی نبینی پروانتو شده حتی بترسی از سایتوتو چشماش ببینی هرشب آیندتو یه شب ترکش کنی این عادتوشده تک بیوفته تو دلت یه گوشه شده خاطره هات آ
واقعا نمیدونم چند روز و شبه که مهمون خونه ی مامان و بابام هستم.همینجا زندگی میکنم و همینحا میخوابم...
مامان مرتب میگفت خیلی لاغر شدی و از وقتی هم میبینه دکتر رفتم ازم شدیدا خواست همینجا بمونم و بذارم بهم رسیدگی کنه.میگه تو هیچ کاری نکن فقط بخور و بخواب.دیگه الان همتون میدونید حتما که هر چی میگذره مسایل تربیتی مادرم پیش چشم من پر رنگ تر میشه و گاهی احساس فاصله،تنفر،دلخوری و امثال این احساسات رو در مورد مامان تجربه کردم. اما اینبار دلم بهم گفت ب
هوووراااا بالاخره  بخش دومم تموم شذ این  فصل رو یه خورده تند خوندم یعنی تا آخر کتاب تصمیم دارم تند بخونم. فردا تمومش میکنم بالاخره و خدایی نشستم پاش چیزی که این چند وقته اصلا نداشتم. زبانم خوندم دیگه بقیه کارام مونده که الان برم حموم بعدش اگه وقت شذ چون پسر دایی بابام دعوتمون کرد خونشون یهویی شد نمیدونم چرا. اهان برای این که اون شب که رفتیم خونه دایی بابام اینا نبودن واسه همین بود. بگذریم خبر دست اول دیگه ای ندارم و همچنانم نمیتونم عکس بذارم
 
دوست دارم بیشتر کتاب بخونم و بیشتر گیتار تمرین کنم . حتی حالا دلم میخواد برگردم و دوباره یه سری از کتاب‌های درسیمو بخونم . چون وقتی تو محیط کار قرار میگیری میفهمی کدوم یکی از اون درس‌ها واقعا لازم و کاربردی بود و کدومش مزخرف و حاشیه.بگذریم،میخواستم بگم این روزا خیلی دلم میخواد که بیشتر به هنر و ادبیات مشغول باشم چون کاملا احساس نیاز کردم بهشون و فهمیدم که چقدر واسه ادامه دادن بهشون نیاز دارم . اما دائم شیفتم و زمان‌هایی که خونه‌م اونقد خ
متن ترانه آرمین آراد به نام عطر موی خیس

میزنه دلم باز به هوات بیرونزده نم بارون رو‌ تن تهرونعطر موی خیست وای شهر و پر کرده وبگو دلمو میخوای بگو باش راه میایمن مست شراب دست ساز نگاتممن دیوونه ی اون چشمای سربرانممن نفس ندارم تو هوام نباشیعمرا اگه بذارم از دل من جدا شیلابلای موهات دست منه شونهعشق تو جنونه دلم یه دیوونهرنگ ناز چشمات تیره و روشنچیکارنکردی تو با دل منمن مست شراب دست ساز نگاتممن دیوونه ی اون چشمای سربرانممن نفس ندارم تو هوام نباش
سلام خدمت همه ی دوستان عزیزم . چند وقتی وارد حوزه وب مستری شدم .
برای یه وب مستر به روز بودن خیلی مهمه و  خواندن مطالب جدید در این حوزه یکی از نیازهای اساسی این فضا است.
چون خودم برای پیدا کردن مطالب خیلی اذیت می شدم و گاهی برای خوندن یه مطلب جدید روزها یا هفته ها دنبال منبع خوب و آموزشی بودم اما همه جا یا پولی بود یا رایگان ها ارزش محتوایی خوبی نداشت. از طرفی می ترسیدم که از هر منبعی بخونم و یا پول پرداخت کنم و مطالب تکراری بخونم. برای همین تصمیم
از ساعت سه این طورا بیدارم. روزه نمیگیرم با این حال نشستم سر میز با مامان اینا و هنوز شروع نکردم به کار کردن. بیا شرط ببندیم تا ساعت چند بیدار میمونمو کار میکنم. یعنی میشه خوابم نگیره و یه کله کار کنم؟باید یه برنامه برای عکاسیمم بذارم. هی نمیشه پشت گوش میندازم نه فقط عکاسی رو که کارای دیگه جز کتاب خوندن رو هم. دیروزم فقط کتاب خوندم خب درست نیست دیگه باید برای بقیه هم وقت بذارم. میدونم این روزا بیشتر از روزمرگی ها مینویسم. شاید چون بیشتر کتاب میخ
*بزنید روی عکس بزرگ شه
این منم 4سال پیش، متاسفانه از همون زمان بار علمی پستام کم بودو خب شیوه فکریم تغییری نکرده مثلا الان دوست دارم دانشگاه نرم:)
*حقیقتا نمیدونم اون زمان اتفاق خوب هم بهم نزدیک میشده یانه،هرچی فکر میکنم یادم نمیاد
حقیقتا میخواستم ادرس بذارم یا اینکه یه اسکرین شات کلی بذارم اینجا از پستام ولی دیدم ابروم مهم تره و این خزعبلات چیه://///
(حالا انگار الان روزانه دوتا پست اکتشافی میذارم)
سلام خدمت همه ی دوستان عزیزم . چند وقتی وارد حوزه آموزش زبان و اصول زبان شناسی شدم .
 
برای یه متخصص به روز بودن خیلی مهمه و  خواندن مطالب جدید در این حوزه یکی از نیازهای اساسی این فضا است.
چون خودم برای پیدا کردن مطالب خیلی اذیت می شدم و گاهی برای خوندن یه مطلب جدید روزها یا هفته ها دنبال منبع خوب و آموزشی بودم اما همه جا یا پولی بود یا رایگان ها ارزش محتوایی خوبی نداشت. از طرفی می ترسیدم که از هر منبعی بخونم و یا پول پرداخت کنم و مطالب تکراری ب
این چند روز که اینترنت نبود هییی میخواستم وبلاگ بلاگفام پست بذارم اونم بسته شده بود بعد بیان کار میکرد و بعلت اینکه رمزمو یاد م رفته بود و حتی نام کاربریمو 120 بار تلاش کردم گوگل هم فیلتر بود حتی اینجارو یکم باید سروسامون بدم شاید دوباره قطع بشه کلا :/ 
احساس خشم زیادی نسبت به یه نفر دارم، چند دور ماجرا رو با خودم دوره کردم، همچنان نمی‌دونم کی مقصره؟ اصلا شاید مقصری وجود نداشته باشه واقعاهمش می‌خوام دنبال مقصر نباشم
ولی وقتی عواقب کارش احساس و زندگی ام رو تحت تاثیر قرار داده ، هر چند کم!! عصبانی می‌شم
دوست دارم نسبت به قضیه بی تفاوت باشم تا اینقدر در عذاب نباشم.. دوست دارم خودم رو جای طرف بذارم و بهش حق! بدم..
یه مدت دعا می‌کردم که آروم شم ، بعد یه مدت خشمم غلبه کرد و پر شدم از نفرت..
می‌خوام ب
امروز چقدر هوا خوبه امروز چقدر من خوش حالم امروز چقدر زیبا میبینم و چقدر خوشتیپم توی این پیرهن آبی
امروز چقدر راحت از چشمای دخترا به دلشون مهمون میشم
امروز چقدر حال دلم سنگی و آبشاریه و چقدر جادوی عجیبی اطرافم داره
امروز چقدر عاشق هست و چقدر بعد از ظهر مثل بهشت آبیه
امروز همه میخندن و همه میمیرن واسه دیدن هم
امروز کارمو میکنم و چقدر باهاش حال میکنم 
امروز پاهامو میذارم توی آب و چقدر غزل توی سرمه
امروز چقدر خوبه ولی باید گذاشتشو رفت چون اومد
چند وقت قبل مامان یکی از بچه‌ها تو گروه مامانا بچه‌ها رو برای تولد پسرش دعوت کرد و منم اصلا فکر نمی کردم که به خاطر اصول و قواعدم بتونم بذارم پسرک تو جشنشون شرکت کنه!
ولی خب وقتی فکرهامو کردم به این نتیجه رسیدم که خوبه بذارم این تجربه رو تو زندگی کودکیش داشته باشه. :)
و طبیعتا نمیشد اجازه بدم بدون بررسی‌های لازم و شناخت من بره خونه کسی.
لذا سوالات اولیه رو پیامکی از مامان بچه پرسیدم و وقتی جوابهای مناسبی گرفتم گفتم منم چند دقیقه‌ای میام تو مج
انقده اتفاقای جورواجور افتاده من نمیدونم اصلا چی بگم!شاید یه روزی سر فرصت بشینم اساسی بنویسم یه رمز گنده هم بذارم روی پست که مبادا ابرو و شرفم با خاک یکی شه :))))
ا.م و کلی ماجرای دیگه.
اومدم فقط بنویسم پیرتر شدم دیدین؟هجده سالگی جذابه؟فکر نمیکنم.
اتفاق برای تعریف کردن زیاده،اما راستش رو بخواید بدنم به حالت کارخونه برگشته و دوباره دوستان میتونن منو پانکو صدا بزنن،و چقدر خوشحالم که دیگه مجبور نیستم آلارم ساعت رو بذارم برای 6 صبح و با دیدن اون علامته که اعلام میکنه ring in 7 hours ناله کنان به تخت نمیرم.
به طور میانگین بخوایم حساب کنیم،از شنبه ی بعد کنکور تا الان،از 24 ساعت شبانه روز من شاید 6 الی 7 ساعت بیدار باشم،بقیشو خوابم. 
اون وقتایی هم که بیدارم گیج خوابم:)))
هیچ برنامه ی خاصی فعلا برای گذر
    یه بار هم میخواستم یه عکسی رو از گوشیم به دوستم نشون بدم، عکس روز تولدم رو هم دید. کلی از کیک و گُلی که میم زحمتش رو کشیده بود تعریف کرد. گویا فکر نمیکرد من خیلی گل هدیه بگیرم و یا مثلا کسی غافلگیرم کنه. ازم پرسید: خب چرا این عکسا رو نمیذاری اینستاگرام؟ گفتم: خب چرا باید بذارم؟
و اینطوری هر دو به فکر فرو رفتیم.
 
تنها نشدم. خسته هم کلاً نبودم. فقط زیر چند خروار دلتنگی گیر افتادم. فکر کردم. مهستی گوش دادم. فکر کنم نتیجه داد. شایدم بدتر شد. باید یه تایمی بذارم برای تخلیه شدن از این انبوه فکر. امروز هومان حرف قشنگی زد: انقد سرمون شلوغه و بدبختیم که وقت به‌گا رفتن هم نداریم.
من خوبم، کار هم... ولی به قول الف نباید تو این مرحله ساکن بشم و اهدافااصلیم رورکنار بذارم چون اگه بمونم و به همین قانع بشم، دو سال بعد این کار دیگه راضیم نمیکنه...باید به این آرامش نسبی به چشم یه پلتفرم نگاه کنم برای صعود بعدیم. دارم براش تلاش میکنم.
عکس پایین عکس یکی از روزهای پاییز پارسال بود که میرفتم کتابخونه..الان که نمیرم خیلی خیلی دلتنگ اونجام چون پناهگاه همیشگی من بود ...دلم برای سوفی تلاشگر ..جدی و هدفمند تنگ شده..نباید بذارم این روند ادامه پیدا کنه..روزای خوب تو راهن..مطمئنم
چیزی ندارم بذارم...
(البته هانیه زحمتشو کشید...گوماووو هانی)
.
.
ولی میتونم بگم این شش سالی که اهاشون بودم از بهتریییییییییییییییین
سالهاااااااااااااااااااااااااای
 زندگییییییییییییییییییییییییییییییییییم بووووووووووووووود...
.
.
عاشقشونم و فداشون میشم...
و همینطور عاشق آرمیای باحالیم که همیشه پیش همدیگه ان...
به خصوص خواهریای گلمممممممممممم
.
. فدا همه اتون..
^(*)^
یادتون باشه تو وبلاگ قبلیم قسمت آشپزی داشتم...
فیلم داشتم...
کتاب داشتم...
نمیدونم تو این جدیده چرا حوصله نمیکنم بذارم :/ 
ولی از امروز به بعد قول میدم بذارم :) 
امروز ظهر نهار قلیه ماهی خوردم...
البته دست پخت من نبود ؛ دست پخت کارخونه بود :))) انصافا هم بد نبود :)))
احتمالا اولین مقصدم بعد از تموم شدن عمومی به صورت موقت جنوبه ! بس که من عاشق غذاهاشونم :))) 
یکی از بلاگر ها ازم خواسته بود نحوه ی سرخ کردن بادمجون با روغن خیلی کم رو آموزش بدم...
روش های زیادی
چند روزه دلشکسته هستم 
دلم میخواد برم پیش یک مشاور ولی از هزینه هاش میترسم کاش یه آدم منصف پیدا بشه بتونه راهنماییم کنه. 
من و همسرم با عشق ازدواج کردیم ولی الان نسبت به هم سرد شدیم .دیشب حتی دوست نداشتم بغلم کنه . چقدر بده چرا من نمی تونم دوسش داشته باشم . کاش بتونم دوباره پر از عشق باشم بتونم با عشق برای همسرم و بچه هام غذا درست کنم برنامه تفریح بذارم برنامه سفر و گردش بذارم . فکر میکنم اینکه مربی پسرم گفت فعلا برای آزمون سنجش آماده نیست در روح
مثل خری شدم که تو گِل گیر کرده. یا شاید شبیه کسی که افتاده توی باتلاق. 
دست و پا بزنم زودتر خفه میشم. دست و پا نزنم، کمی دیرتر. در هر صورت خفه شدنم قطعی هست.
دیگه نه فیلم و سریالی منو سرگرم میکنه و نه آهنگی منو شاد.
این روزها فقط نفس میکشم. جسته گریخته یه غذایی میخورم و عصرها راه میرم.
همین و بس. 
حتی حوصله نگاه کردن به اطرافم رو ندارم چه برسه به اینکه بخوام با کسی حرف بزنم.
حتی حال و حوصله ندارم به کسانی که اونها رو دنبال کردم سر بزنم و کامنتی بذارم.
احتمالا دیگه ننویسم.اگه بنویسم هم فقط برای خودم مینویسم.فقط کسی اطلاع داره چجوری کلا واسه وبم رمز بذارم؟
+اینستا هستم البته.اگه دوست داشتید آی دیتونو بدین فالوتون کنم.البته با عرض شرمندگی آی دی های فیک طور و بدون پروفایل یا پروفایل گل و بلبل رو نمیشه.مرسی
 
درحالیکه از سه جا برای کار دارم کشیده میشم و به هر طریقی سعی میکنن جذبم کنن تا دائم پیششون کار کنم و حمالی مو بیش از پیش براشون انجام بدم ، ته ته دلم میگم گور بابای همه تون. من این زندگی رو نمیخوام. جای من تو خونه خودمه. ور دل مردی که زندگیمونو بسازیم. 
من دلم میخواد یه بچه جلو روم باشه و باهاش بازی کنم و یکی دیگه تو شکمم تا با تکون خودناش آرامش بگیرم و مطمئن بشم وجودم تو این دنیا لازم و ضروریه و محکم تر زندگی کنم.دلم میخواد برای بچه خودم برنامه
همیشه، دقیقا توی اوج امتحانا که الان باشه؛ با خودم میگم بذار امتحانا تموم شه تا این تابستونو بترکونم. کلی با خودم قرار میذارم که کارای خفن کنم و آخرش هم دقیقا هیچ کاری جز یه کم خوابیدن بیشتر و کتاب خوندن انجام نمیدم :| امسال یه لیست از کارایی (یا بهتره بگم فانتزیایی) که میخوام انجام بدم درست کردم. ببینیم خدا کمک میکنه این دفعه انجامشون بدم یا نه :))
۱- عصر روز تعطیلی مدرسه، دست خودمو بگیرمو ببرم شهر کتاب و همه ی پولمو کتاب بخرم D: این کارو روز تعطی
نمیدونم چرا تازگی هرچی توی وبلاگ مینویسم (دقیقا هرچی حتی اگه یه سلام کرده باشم) یه عده بهشون برمیخوره و میان خصوصی و عمومی، مودبانه و غیر مودبانه بهم بد و بیراه میگن!
واقعا چه بلایی سر اعصابا اومده؟ به خودتون مسلط باشید مردم!
سلام من بعد از این پست چند تصویر مربوط به گیم میکر استودیو 2 میذارم که توضیحاتش داخل عکس هست.
سعی می کنم روزی یه عکس بذارم.
من این عکسارو از راهنمای خود گیم میکر استودیو 2 کش رفتم و ترجمه کردم.
اگه سوالی در مورد تصاویر دارین بپرسید.
می خواستم خیلی صاف و صادق باهاتون حرف بزنم. من یه دختر ۲۰ ساله سال دوم کارشناسی هستم، یه عادت بدی دارم و اون عادت من بدگویی هست، بدگویی این جوری نیست که بد همه رو بگم ولی پشت سر اکثرا کسانی که احساس کنم موفق تر هستن یا جایگاه بهتری دارن غیبت می کنم، اونم خودآگاه نیست، وقتی حرصم در بیاد یا به هر حال احساس حسادت امکان داره تو هر فردی بوجود بیاد کلمات ناخوآدگاه از دهنم خارج میشه، جوری که بعدا از گفته خودم پشیمون میشم.
بد گویی هم منظورم تهمت و افتر
سلام دوستان عزیز
دختری هستم که تازگی ها ۲۰ ساله شدم، بجز ماکارونی و برنج هیچ غذایی بلد نیستم درست کنم یعنی تمرین نکردم در حالی که ۲ تا از دوستام با اینکه یکی شون هم از من کوچیکتره بهترین غذا ها رو درست میکنن، ولی من راستش اصلا سعی نکردم و وقت نذاشتم.
از غذایی که مامانم آماده کرده خوردم و درس خوندم!!! ولی خب ماکارونی هم خداییش حرف نداره یعنی استعدادم خوبه، حالا سوالم از خانم ها اینه که شما قبل ازدواج تون آشپزی بلد بودین یا وقتی ازدواج کردید به م
الان، بعد از خوندن چند تا پست(!)، به این نتیجه رسیدم که بیام یه هدف برای خودم بذارم؛
اینکه سعی کنم، حالا که دوستش دارم و اونم این همه خوبه، کمتر دعوا کنیم :|
میدونم خیلی لوسه. ولی خب فکر میکنم خیلی الکی به هم میریزم بعضی وقتا و الکی دعوا راه میندازم.
خواب بودم تو آکواریوم. خواب و بیدار. کلاس تعطیل شد بچه‌ها اومدن. سر و صدا. جیغ. داد و بیداد. نگار گفت بچه‌ها آروم باشین صبا خوابه. چه نقطه‌ی طلایی‌ای توی رفاقتمون بود.
پ.ن عصر روی صندلی‌های داغ پل نشسته بودیم و تو یه جنگ فیزیکی نگار با زانو کوبید تو سینم. نمی‌دونم کدومو بذارم طلایی‌ترین :))))
جالبه! یه حسی بهم می گفت امروز قراره بالاخره اینجا پست بذارم! تاریخ آخرین نوشته ام رو نگاه کردم و دیدم که دقیقا 4 ماه گذشته از اون روز. 
یه چیزی بهم بگین لطفا. کتابی، موسیقی ای، فیلم یا سریالی،نقاشی ای هرچیزی که فکر می کنید زیباست برام بفرستید لطفا. نیاز دارم به چیزای تازه:)
باید منظره سیاه قلمم رو درست کنم.
بکگراند کار خودکارم رو تموم کنم.
اون یکی کار خودکارم رو تموم کنم.
یه طرح جدید بکشم.
آلبومم رو اتیکت بزنم.
همه نقاشیارو بذارم توی آلبوم ( اگه چیزی رو گم نکرده باشم).
دیگه یادم نمیاد چی مونده...
اگه کسی برنامه امروز عصرمو به هم نزنه، عصر شلوغی دارم.
قبلن واسم بیان یه جوری بود....
یه وبلاگ مسخره!
توی بلاگ بیان نه میشد کد جاوااسکریپت بذارم...
نه میشد فیلم آنلاین یا موزیک پخش شه...
و نه میشد کد تغییر شکل موس یا باران حباب یا قلب بذارم...
فک میکردم یکی از مسخره ترین سیستم های وبلاگ نویسی بلاگ بیان هست...
بزرگ و بزرگ تر شدم... شروع کردم به یاد گرفتن html و css تا بتونم خودم قالب بلاگفای خودم رو تغییر بدم...
وقتی داشتم یاد میگرفتم یه مطلبی توجه منو جلب کرد!
نوشته بود: جاوااسکریپت... نابودگر پنهان
خلاصه اینکه
 
We never got the timing right,
I shot him down and he did the same to me.
 
جملات زیبا رو دارم جمع آوری میکنم.
 
حقیقتش نمیدونم چرا تا این چنین جمله هایی رو میبینم سریع مینویسم.
 
انگار یه چیزی گوشه ذهنمه، که حتی نمیدونم چی هست و از کجا میاد.
 
ولی انگار یه تیکه هست توی زندگی من که هنوز دنبال اینم که اون قطعه، اون تیکه رو پیدا کنم و بذارم سر جاش.
امروز صبح داشتم کانالای ادیتمو چک میکردم.. این ادیتو دیدم.. سادست ولی آرامش بخشه 
امیدوارم دوستش داشته باشین.. سری بعد هم چند تا ادیت میذارم، نظرتون رو بهم بگین. اگه دوست داشتین سعی میکنم هفته ای یه دونه یا دو تا از این ادیتا واستون بذارم
ادامه مطلب
یه چند روزیه عذاب وجدان گرفتم که چرا انقدر پست های به درد نخور و به اصطلاح زرد تو وبلاگ منتشر میکنم، چرا پست هام جنبۀ آگاهی و اعتقادی و معرفتی نداره!؟ خیلی اذیتم میکنه! از اون طرف جالبه که این پست های زرد هم طرفدار دارن!از این به بعد سعی میکنم حق وبلاگ نویسی رو درست ادا کنم! به نظر شما پست های قبلی رو پاک کنم یا بذارم بمونه!؟
دلم برا خواننده خاموش بودن تنگ شده؛ دلم می خواد یه وب تازه بخونم بدون اینکه بخوام کامنتی بذارم و حرفی بزنم؛ بخونم و بخونم و بخونم...
یه سلامی هم بکنم به خواننده های خاموشم :) درسته من تا حدی درکتون می کنم ولی نمی خواید روشن بشید آیا؟!
دوختن لباس جدید وبلاگم زمان زیادی برد. فرق زیادی با لباس قبلی اش ندارد اما هر چه سعی کردم نتوانستم خودم را راضی کنم برایش بکگراند بذارم یا طرح دیگری را انتخاب کنم. اما با تمام سادگی اش دوستش دارم و امیدوارم شما هم دوستش داشته باشید.
(همونطور ک میدونید لایو ویکوک بود و برای روز والدین گل میخک درست کردن ‌)
آه میخک ㅠㅠ
نتونستم زیاد با آرمی ها حرف بزنم ㅠㅠㅠㅠ
بهتره دفه دیگ چیزی درست نکنیم...
فکر میکنم بزودی باید لایو بذارم... میبینمتون!!! 


دیگ حواستون باشه، میخواد بیاد لایو ❤️
آرلیانو بالاخره خودش برای بلاگش لباس دوخت، ساده‌ترین لباسی که می‌تونست بدوزه و تن کنه، چیزی که همیشه دوست داشت، برا آرلیانو که حظ بصر داره، خیلی هم دوستش داره، ملتو نمیدونه.
 
* ولی واقعا سعی کردم به چشم‌های مخاطب احترام بذارم، اندازه ها، رنگ‌ها، بی‌رنگی‌ها، خلوتی‌ها + چشم‌های رمدیوس رو هم می‌بوسم. 
سلام بچه ها خوبید؟
اقا میخوام یه تغییراتی ایجاد کنم:)اسم وبلاگمو اینا رو میخوام سفید برفی بذارم و کلا تم رو تو اون حالت ببرم
حالا چرا سفید برفی؟
چون جدیدا همه بهم میگن سفید برفی 
چون هم موهامو کوتاه کردم هم نمیدونم چرا اینقدر سفید شدم:/
نظرتون چیه؟؟
سلام اول از همه برای کنکوریامون آرزوی رسیدن به خواسته هاشون رو دارمدومندش منم رسما پشت کنکوری شدم
سومندش من همون ماه گیسویی هستم که بودم =) اگه منو یادتونه که دمتون گرم اگه هم یادتون نیست بازم دمتون گرم
چهارمندش کامپیوترم به نت دسترسی نداره برا همین قالب خوشگل موشگل نمی تونم بذارم
با عرض سلام به دوستان 
باتوجه به امتحانات یه چند وقتی نبودم و وقت نمی شد پیام بذارم انشا... وقت بیشتری داشته باشم.
ساده زیست ترین رییس جمهور دنیا را بشناسید !!
رییس جمهور سابق اوروگوئه در یک مزرعه ی قدیمی متعلق به همسرش زندگی می کند و تقریبا تمام دست مزدش را به نیاز مندان می بخشد.
اولین دادخواست سال ۹۹ رو مینویسم....
البته تا شب...چون الان به شدددت خوابم میاد!
خوابم میاد...و بابا دوباره شده استاد شائولین...
میگه باید از حفظ بگی پرونده به کدوم ماده ها میخوره...
و من فقط ماده ۱۹۰ یادمه...!
امروز از اون‌روزاس که ممکنه تاشب هزار تا پست بذارم...و فردا همشو پاک کنم!
دلم میخواد بگم هیچوقت میاید به کسی که میخواد کنکور بده بگید خب شاید اینو قبول نشدی برو یه آزمون دیگه ام ثبت نام کن و برای اونم بخون؟من وقتی قراره که برای حوزه بخونم آزمون بدم، چون بهش علاقه دارم نهایت تلاش و وقتم رو روش میذارم و اصلا به قبول نشدن فکر هم نمیکنم.اما وقتی شما اینجوری صحبت میکنید و دائم انرژی و حس منفی میدید که "اگر نشد، اگر نشد.." با سابقه ای که از خودم دارم میدونم که با این حس های منفی اطرافم هیچکدوم رو قبول نمیشم.من اگر قرار باشه
مردم دسته دسته میریزن تو داروخونه ها و ویتامین های سی و دی میخرن  میدونی این یکی به نظرم واقعا تقصیر حکومته اگه بجای اینکه کرونارو خاله بازی نشون بده و از همه ی توانش مثل همیشه برای زیر سوال بردن ماهیت مشکل استفاده کنه یکم اگاه سازی کنه اگه محض رضای خدا یکم از عقلش کمک بگیره ما اینهمه از هرماجرایی یه فاجعه ی بشری نداریم -_-
مش یخی 
موهامم که رنگ مشکی کردم 
میشه؟ 
دکلره زیاد میخواد؟ 
قشنگ میشه؟ 
من سبزه ام خوب میشه؟ 
مش کم بذارم یا زیاد؟ 
بگم اصصصصلا نزدیک ریشه ها نبره که از زیر مقنعه دیده نشه یا نه زشت میشه اگه از ریشه خیلی دورباشه؟ 
لازمه بگم موهام مردونه است؟ 
معلوم نیست بتونم برم چون اول باید شیفتم درست بشه 
بیرون رفتن دیروز با دوستهام روحیه امو عوض کرد واقعا. اما خب باز به یاد اوردم که چقدر کار نکرده و عقب افتاده دارم و چه کارها که باید با برنامه ریزی انجام بدیم. و من هنوز خیلی عقبم بایدهم درس بخونم هم در کنارش به باقی کارها برسم میترسم نتونم هم اینورو داشته باشم هم اونورو :( به نظر سخت میاد برام اما چیکار میشه کرد انگار کل زندگی یه ریسک باشه. و ادم باید انتخاب کنه. مدام و مدام. هرچند که بیشتر تمرکزمو میخوام بذارم رو درس خوندن. هنوز نتونستم اونجوری
یادتونه توی پست قبل چی گفتم ؟
حمایت خانواده و ازین حرفا؟
پسشون میگیرم:/
تو چند ساعت گذشته آنچنان با اعصاب و روانم بازی کردن که...!
ای کاش میشد همه چیز رو بذارم و فرار کنم...
گاهی احساس میکنم این همه جنگ اعصاب ارزششو نداره...
باید یه جور تنظیم کنم که ساعاتی که مامان و بابام خونه ن خونه نباشم...
کلا بعد از ظهر تا اخر شب رو بذارم برای درس و برم کتابخونه (یه کتابخونه هست تا 11شب بازه ) البته یه عادتی دارن میگن ما از کجا بدونیم تو کتابخونه درس خوندی:/ یا شاید
امروزو باس حتما تعریف کنم
ولی الان به طرز وحشتناکی خوابم میاد
همینقدر بگم که دیشب ساعت 9:30شب خوابیدم و ساعت 1 شب بیدار شدم و تا الان نتونستم پلک رو هم بذارم
فردام یه عالمه کار هست که باس انجام بشه
اما از این خواب شدید که بیدار شدم و از کار شدید فردام که فارغ شدم، میام میگم چیا شد
شپخل
اگه من همینجوری درسامو بخونم ، کنکور ارشد قبول بشم ، داستان نویسی رو جدی تر از هر وقتی دنبال کنم ، رو ترجمه هام کار کنم ، گیتار رو کامل یاد بگیرم ، ترس از آب رو بذارم کنار و شنا رو به طور حرفه ای آموزش ببینم ، میشم همون آدمی که همیشه توی ذهنم دنبالش بودم ؟ :)
وقتی میفهمم همه دارن بازیم میدن
وقتی میفهمم اینکه یه نفر بیاید و در قالب علم برایت تور پهن کند اینکه تو را جذب کند برای نوشتن جوابیه و صرف شکل گیری یک فضای گفتمانی و در اخر مطرح شدن خود ان فرد ...
به سکوت هم فکر کردم ولی به نتیجه ای نرسیدم ! از این جهت که بذارم هرکه هرچی خواست بگه و ... نمیدونم 
نباید جواب بدم
باید جواب بدم 
نمیدونممممم
آخرش منو می کشه این تعبیرهای سنگین این عاشق 6ساله
- بذار این گوشه یه خورشید بذارم
+براچی خورشید؟
- آخه باباجونم خورشید زندگی منه
و من دربهت نگاهش میکنم...
جزوه رو برداشته پر از قلب و ستاره کرده.
در جواب نگاه سئوالیمون میگه:
مامان جونم ستاره عشق منه!
من و همسر تو هپروتیم امروز:)))
این روزا یا سرکارم یا ببیمارستان یا خوابگاه،به طور کلی میشه گفت سرم شلوغه،ولی نمیدونم چه مرگیه که وقتی خلوت میکنم با خودم یا  اخر شب وقتی میخوام سر رو بالش بذارم حال دلم خوب نیست...خودم میدونم چرا،ولی کاریش نمیشه کرد...میشه جای کسی که دوسش داری بری سربازی؟نه...پس تو این بیرونی و اون کیلومترها دورتر از همون دوری که قبلا بود ،تو پادگانه...و واقعا یه ساعت در روز حرف زدن کمه واسه این حجم از دلتنگی...
داشتم آشپزخونه رو تمیز میکردم‌ ، عمه گفت نمیتونم وسایلو بذارم‌تو بالکن ، کبوترا کثیف میکنن ، گفتم مسیرشون‌خب ببندین ، گفت قبل از اینکه و مریض بشه ، خواستیم ببندیم ، دوتا از بچه کبوترا مردن ، همون موقع پول گذاشتم تو قرآن که به خیر بگذره ، رفتیم‌ شهرمون فهمیدیم ، که  و سرطان داره ،
ادامه مطلب
گرچه همیشه ندید میگرفتمش اما مدت زیادیه اینجا نوشتن احساس مفید نبودن بهم میده... روزمره هایی که به درد کسی نمیخوره و احتمالا حوصله تونو سر میبره. فرصت هم ندارم که روی چیزی وقت بذارم یا حتی همون فیلم هایی که میبینم رو نقد کنم.
نتیجه این که، بهتره تا حرف جدیدی نداشتم ننویسم و امیدوارم بر این تصمیم استوار بمونم.
ممنونم به خاطر همراهی و مهربونیتون :)
با عرض سلام خدمت دوستان خانواده برتر 
خیلی دوست داشتم یه مطلبی تو حیطه زئوس تایپ ها بذارم، امیدوارم مفید باشم. 
در واقع زئوس به عنوان خدای خدایان تجسمی از ضمیر ناخودآگاه جمعی مردم یونان از حس اقتدار گرایی هستش . در این سایت که احساس کردم خیلی از کاربرها فکر می کنند حس اقتدار گرایی در همه آقایون هست در واقع این حس فقط در مردهایی وجود داره که انرژی زئوس در اون ها آزاد شده، راه شناختن این مردها خیلی راحته، این آقایون ذاتا از نه شنیدن متنفرند و ن
دوستان عزیزتر از جانننن
بنظرتون عنوان وبلاگم عوض کنم و بذارم :
دل نوشته های یک دانشجوی پزشکی
یا
یک دانشجوی پزشکی
؟؟؟؟؟
ناموسا کامنت بذارید
کِنِس بازی و خسیس بازی هم در نیارید
نگید حوصلم نشد
جوابشم یک کلمه ست
بله ....... خیر
باتچکر ^___^
از تمام توانم استفاده می کنم تا وقتی یکی برام حرف می زنه درست جوابشو بدم، حرفشو قطع نکنم، بذارم آروم شه، طرفشو بگیرم و چیزایی مثل این... ولی وقتی بوی دروغ می آد، وقتی بوی اغراق می آد، وقتی بوی حرف مفت می آد و من چون حقیقتو می دونم و دیگه حال و حوصلم نمی کشه به حرفات گوش کنم، نمی تونی بهم تهمت دوست بد بزنی نمی تونی بگی کنارت نبودم در شرایط سخت نمی تونی بگی نمی تونی نمی تونی...
این روزا به  شدت حالم بده ...
تقریبا همه چیزمو از دست دادم ...
انگیزه ام ، روحیه ام ، شادی ام ، آرامش ، اشتها ، اعتماد اساتید ، تمرکز و ... 
دیگه واقعا نمیخوام زنده بمونم ...
فقط دلم میخواد سرمو بذارم روی بالشت و دیگه بیدار نشم ...
احساس پوچی میکنم ...
نمیدونم چرا زنده هستم ...
قلبم پر از درده ...
نا ندارم ...
خسته ام ...
تنهام ...
سلام مجدد
اصلا فکرش رو نمیکردم بیش از یک سال سراغ این دفتر خاطرات مجازیم نیومدم... و البته بیشتر از اون باورم نمیشه که همین اندک بازدید کننده هم در نبودم ثبت شدن...
خیلی دوست دارم روزانه ها و دنیام رو بیشتر در اینجا به اشتراک بذارم اما بسیار مشغول درس و تلاش برای ساختن آینده ام...
امیدوارم پست بعدی رو وقتی بذارم که خبر خوشی برای گفتن داشته باشم...
فعلا این عکس پاییزی زیبای تازه از تنور دراومده رو قبول بفرمایید تا بعد...

پس فعلا...
اونقدر کمبود خواب داشتم که تا الان من فقط ۲ ساعت بیدار بودم... :)) 
الان میخوام پاشم خونه رو جمع کنم یه گردگیری جارویی بکنم... 
بعد برم برای خودم یه کم خوراکی جات بخرممم... 
بیام خونه بشینم سه تار تمرین کنم ، فیلم ببینم... 
موهام رو روغن بزنم ، رو صورتم ماسک بذارم... 
آخ که جمعه های بی کشیک و تعطیل چه حااالی میده... 
هی میخوام بیام بگم آیدای وبلاگ پیاده رو لینک کتابش به اسم "دکتر برایان از دودکش بالا میرود" را گذاشته تو وبلاگش، میتونید دانلود کنید و بخونید و البته که لذتش را ببرید. نمیدونم چطور لینک بذارم و حقیقتش نمیخوام وقت بذارم ور برم ببینم چه جوری لینک میذارند. اگر خواستید کتاب را بخونید از وبلاگ خودش مستقیم بیرید:))
خیلی وقت پیشتر ها یه دوستی بهم گفت شخصیت افسانه در کتاب مردی به نام اوه خیلی شبیه شخصیت منه:)) از اون موقع فایل پی دی اف را گذاشتم تو گوشی
دانلود آهنگ جدید هوروش بند مثل ماهی
Download New Music Hoorosh Band – Mesle Mahi
” پخش از رسانه سلطان موزیک دانلود از لینک زیر “
 
هوروش بند مثل ماهی
 
متن آهنگ چه حالی میشی از هوروش بند
 
شده شمع بشی نبینی پروانتو شده حتی بترسی از سایتوتو چشماش ببینی هرشب آیندتو یه شب ترکش کنی این عادتوشده تک بیوفته تو دلت یه گوشه شده خاطره هات آرزوت شهشبا حرف بزنی با در و دیوارا نتونی پا بذاری حتی توی کوچهمن الان این حالو دارم یه بی قرارم تورو ندارم کجای شهرو پا بذارم اسمتو ن
اگه قراره که کرونا بگیرم و بمیرم:
باید همه کتابامو جرواجر کنم. تک تکشونو آتیش بزنم‌ و روزای باقیمونده یه جا پیدا کنم برا خودم. روپوش بپوشم و قلم مو دست بگیرم و روش منظومه شمسی رو بکشم سقفشو پر ستاره کنم زمینشم همینطور یه جاهاییشم چندتا کهکشان بکشم. رختخواب نه، یه عالمه پنبه سفید پهن کنم کفش، انگار رو ابرام‌. همونجا بخوابم... زل بزنم به سقف ستاره ایش و با دستم ستاره هایی که کنار بدنمن رو لمس کنم و ابری که روشمو... اون اهنگ بی کلام رو بذارم و فقط ر
سلام 
امروز داشتم به این فکر میکردم که علاوه بر مسائل مربوط به نرم افزارهای گرافیکی برخی از آموزش ها راجع به سئو و بهینه سازی موتورهای جستجو و همینطور مطالب مربوط به سیستم مدیریت محتوای وردپرس قرار بدم 
 
هنوز شک دارم که این کارو انجام بدم یا نه ؟ 
از طرف دیگه دوست دارم بعضی از ترفندهای ویندوزی رو هم واستون بذارم 
ببینیم چطور میشه 
نظر شما چیه ؟ 
سلام علیکم...
خب گفته بودم کارنامه مو می ذارم که درس عبرت بشه برا بقیه که شب امتحانی نخونن
ولی خب الان بد آموزی داره
فقط می تونم  بد ترین نمره ام که مربوط به شیمی می شه بذارم در س عبرت بگیرین :)
مستمر 20
پایانی 17.5
کل 18.5
 
خلاصه این که اصلا شب امتحانی نخونین وگرنه بدبخت میشین :)
 
با سپاس فراوان 
زری ....
 
 
پ ن : با این که میدونم برا کسی مهم نیس ولی برای این که  حرفم دو تا نشه کسی خواست نظر بذاره عکس کلشم می ذارم...
( شرمنده همه تان)
من واقعا نمی‌دونم باید چه غلطی کنم:|
آخه یکی نیس بگه خل‌مشنگ جان گریه کنی میفهمی باید چیکار کنی؟ گریه کنی ریاضیا می‌رن تو مغزت؟ یا راه حلا خود به خود واست نوشته میشن؟:/
دیروز اینستامو لغو نصب کردم تا یکم از ذهن‌مشغولیامو کم کنم.. بی‌تاثیر نبود ولی کافی نیست:!
شاید بهتره یه چن وقت سمت وبلاگمم نیام:! نه که کلا نیام! مثلا با خودم قرار بذارم حق ندارم ماهی بیشتر از یه پست بذارم:/
اینجوری یه ذهن مشغولی دیگه هم کم میشه.. و وقتی سرِ درسم مث چی تو گل گیر ک
از یک سال و نیم پیش دلم میخواست عکس‌های دخترمو چاپ کنم و تو آلبوم بذارم و پولش جور نمی‌شد البته جور که می‌شد ولی جاهای دیگه خرج می‌شد 
دیروز پول رو گذاشتم خونه مامان که نتونم بهش دست بزنم بعد رفتم آتلیه و کارت ویزیت گرفتم ،امروز احتمالا عکس‌ها رو انتخاب کنم و فردا عصر ببرم برا چاپ 
داره دونه دونه تیک می‌خوره و ذوقیم براش :))
 
میز تحریر رو نمیدونم سفارش بدم براش یا نه ،بهتره صبر کنم اول تخت رو بخرم بیاد بعد طبق مدل و اندازه اون میز تحریز بخر
هیجده سالشه ، هیجده سالگی خودمو یادم میاد آرمان گرایی انسان رو به تصمیمات عاقلانه ای هدایت نمیکنه، برای من که دیر شد ،حدودا  یک دهه از جوونی  به پای آرمان ها سوخت و خاکستر ماند از او و پوست سیب زمینی ، خیلی ضرر محسوب میشه نه؟
امیدوارم برای زهرای عزیزم اینطور نشه ولی حتی نمی‌دونم میتونم حالیش کنم یا نه ، یا بذارم زمان بهم نشون بده، کاش
کاشکی بد نشود آخر این قصه بد
سلام خیلی خوش اومدین ...اینجا وبلاگ خودتونه این وبلاگ واسه اونایی که همش تو فکرن فکرایی که شاید حتی برای خودشونم غیر عادی بنظر برسه ولی خب شدنیه ..با یه موزیک میرن توفکر.. از ثروتو شهرت گرفته تا کازینو های لاس وگاس ..جملات ناب ..حکیمانه و تکست سنگیناتونو برام بفرستین تا بذارم ..اگه از خودتون باشه که عالیه اگه کپیم باشه میزارم فقط خیلی تکراری نباشه ..
میخوام بعضی چیزایی ک دوست دارمو تو همون اوج دوست داشتن عمدا بذارم کنار
مثل یه اهنگ خاص ک هربار میشنوم حالم عوض میشه شاید شادمهر
یا یه عادت همیشکی شاید شب بیداری
یا یه خوراکی دوست داشتنی شاید نوشابه
میخوام ب خودم ثابت کنم من هنوز هستم
 بعد سعی میکنم یه سری چیزا رو ب خودم اضافه کنم حتا ب اجبار
مابین هال و پذیراییمون دو تا
پله خورده که اون دو فضا رو از هم مجزا کرده ... دمپایی پام بود ...
میخواستم پله رو رد کنم قسمت جلوی دمپاییم گیر کرد به پله خوردم زمین ..
انگشت پام ضرب دیده و درد میکنه ... رفتیم بیمارستان عکس گرفتن از پام و
دکتر گفت فقط ضرب دیده 
پام باد کرده و نمیتونم بذارم زمین ... شانسو ببین
حالا از شنبه قرار بود برم سرکار ... خداکنه تا اون موقع خوب بشه 
 
دختر بدشانس روزگار  کاش بغضم بترکه ... داره خفم میکنه
مابین هال و پذیراییمون دو تا
پله خورده که اون دو فضا رو از هم مجزا کرده ... دمپایی پام بود ...
میخواستم پله رو رد کنم قسمت جلوی دمپاییم گیر کرد به پله خوردم زمین ..
انگشت پام ضرب دیده و درد میکنه ... رفتیم بیمارستان عکس گرفتن از پام و
دکتر گفت فقط ضرب دیده 
پام باد کرده و نمیتونم بذارم زمین ... شانسو ببین
حالا از شنبه قرار بود برم سرکار ... خداکنه تا اون موقع خوب بشه 
 
دختر بدشانس روزگار  کاش بغضم بترکه ... داره خفم میکنه
سلام سلام
خوبین ؟ خوشین ؟
امروز سنجش داشتیم . اولین سنجش عمرم بود . و چند تا مشکل داشتم میخواستم در میون بذارم .
1- اینکه سوالات قرابت در ادبیات خیلی کم شده بود و برام عجیب بود . هفت تا بیشتر نبود . 
2-  برای تحلیل صرفی در عربی چیکار کنم بهتر بشه ؟
3- من هنوز لغت و املا رو نخوندم . خوندم یک قسمت هایی رو ولی کامل نه . داداشم میگه ریسکه ( اگه بخونم ) بعد اگه یک لغت که در سوال باشه یاد نداشته بشم کل تست و اون وقتی که براش گذاشتم به باد میره . 
4- تو زبان افت خیل
قناری های دشتمون، اومدن
امروز که همراه برادرام، برای سمپاشی مزارع رفتن منم رفتم، دیدمشون
پروانه ها هم...
درختا هنوز سر سبز نشدن
اما دشت چرا...حتی روی کوه ها هم میشه طراوت بهار رو به وضوح دید
هرچند پشت این کوه ها، قله های کوه های بزرگتر عقبی، پوشیده از برف هستن و آدم تو یه منظره واحد میتونه دو تا فصل زمستون و بهارو با هم ببینه
میخواستم از یه آشیانه پرنده روی درخت براتون عکس بذارم، که چون درخت مال همسایه بود واجازه نگرفته بودم، عکس ننداختم
من خوبم. تصمیم گرفتم مواجهه با موضوعاتی که دوست ندارم رو بذارم برای بعد و فعلا روی خودم و زندگیم تمرکز کنم. با اعلام عمومی تصادفی نبودن تصادفت چیزی عوض نمیشه فقط درد یه سری آدم بیشتر میشه. درد خانواده‌ی بیچاره‌ت و دوستای بیچاره‌ت و بچه‌های کوچک بیچاره‌ت. پس بذار این وسط فقط من درد بکشم. درد تمام این آدما رو من بکشم. و نتیجه‌ی همه‌ی این درد رو متمرکز کنم روی تنفر از تو. و از همه‌ی خاطرات قشنگی که به عنوان اولین نفر واسه من ساختی.
روزهای سختیه
هرهفته سه شنبه حالم خرابه. هم میدونم و هم نمیفهمم چرا
مشغولیت روزها هم خوبه هم بد
گاهی جونی ندارم واسه مراجعانم بذارم
گاهی بودنشون حالمو بهتر میکنه
امروز تعطیل بودم بخاطر کرونا اما باز هم اون حال
و اون خواب طولانی لعنتی
و تاتها
و اون جان دو
همه شون کلافه ام میکنه
هرروز اینه
تشویش و بغضی که خاک میشه و جاش لبخند میاد
یه سوشال رول حال بهم زن
 
اول یه غم معمولی بود برام، هر چی بیشتر گذشت این غم عمیق تر شد 
و به همه ی وجودم رسوخ کرد ...!
وقتی غمم عمیقه نمیتونم آهنگ گوش بدم، این درحالی هست ک من اکثر اوقات موزیک گوش میدم.
از اون روز بجز مداحی چیزی نتونستم گوش بدم، انگار روح من رو الان اینا آروم تر میکنن ..
دیشب برادرم گفت قبول داری چقدر از آهنگایی ک همیشه گوش میدیم قشنگ ترن؟ 
نمیتونم این غمم رو با کسی به اشتراک بذارم و اینه که ازش رها نمیشم ... 
 
 
 
 
 
 
+یاد گذشته میوفتم، اول راهنمایی، شوق ر

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها